دل نوشته های آریانا

زمزمه های ترانه ها را دوست دارم ...گل سنگم گل سنگم جی بگم از دل تنگم ..ترانه هایی که مامان آدر یا بابا مهردادیا مامان پاکی برام میخونن...دایی خدایارم برام اردک بادی که سرعین دیده بودم با یک توپ خریذه ومن خیلی خوشحالم ورا میرم تو خونه وتکرار می کنم ...هنوز بهم نداده گذاشته تو ماشینش ،عاشق توپم ..توپ خیلی خوشگله ،راستی امروز یه مورچه که اون روز منو گاز گرفته بود ،امروز دوباره می خواست بیاد سمت من ،ومن به مامان آدر گفتم مامان آدر نی گا کن مورجه داره میاد سمت من...خلاصه چریروز که رئز مادر بود خودم با زبون خودم گفتم مامان آذر روزت مبارک ...خلاصه عاشق یاد گرفتنم و دوست دارم جیزهای تازه یاد بگیرم وهی می گم مااذر بیا به من درس بده ..انگلیسی هم خیلی علاقه دارم ..دیروز از ما اذر پرسیدم مثلث به انگلیسی جی میشه راستش بلد نبود ووسیب و چرتقال ابی قرمز زرد و اینا را بلدم ..ایران رو توچی دایی خدایار گرفته بلدم نشان بذم همینطور عراق و ترکیهواقیانوس وودیروز راستی کاسه قشنگم که خاله ازیتا روز تولدم گرفته بودشکست لیوان اب خواستم بدم ماادر دیر گرفت افتاد رو کاسه و شکست منم جون اون کاسه را خیلی دوست داشتم شروع کردم به گریه کردن که ما اذر به زور منو قانع کرد که بابا میاد بهش جسب می زنه وامروز بهش چسب زد والان دارم توش بیسکویت می خورم وخیلی خوشحالم که درستش کرد ...امیدوارم یه روز به زودی باسواد بشم واینارو خودم بخونم...