حرفهای آریانایی

سلام .امروز یه کم می خوام در مورد صحبت های بسیار جالبت که چند ماهی است زیبا و دلنشین حرف می زنی .راستش نمی دونم از کجا بگم .جالبتراشو می نویسم ،تا فراموش نشون .چند روز پیش که بهت گفتم بیا لباساتو بپوش بریم بازار یا ددد...شما به فایزه که خونه ما بود برگشتی گفتی :فایزه تو هم دیگه برو خونتون ما می خواهیم بریم ددد،برو خونه درستو بخون ...من یکی دیگهدر حال حاضر که جنابعالی راحت گرفتی خوابیدی ،بماند که نذاشتی بعد از ظهر مامان آذر یه چرت بزنه ....باهم بیرون رفتیم وقتی من نشستم تا کلاه شما رو درست کنم برگشتی به من گفتی مامان آذر اینجا نشین بریم تو خونه بشین ....

کلمات انگلیسی که آریانا می دونه

سیب :اپل  پرتیقال:ارنج  «آبی و قرمز ماشین کتاب گربه اسب ...وعلاقه داری بیشتر یاد بگیری ولی بعضی از کلماتی که می پرسی مامان آذر هم بلد نیست عاشق داستان شنل قرمزی که شبا موقع خواب براش تعریف کنم ،به قول خودش ترانه خنده دانش رو خیلی دوست داره و هر وقت سوار ماشین میشه اول میگه بابا خنده رو بزار و میگه بابا من این ترنه رو دوست دارم ،و جالب اینه که باباش هم به این ترانه خیلی علاقه داشت و همیشه به زبو ن می آوردوبه اون گوش می کرد، البته اون موقع آریانا تو شکم من بود .

چند روز پیش یه عکس عرزوسی ما رو دید به شوخی بهش گفتم آریاما اون موقع کجا بود برگشت گفت تو شکم مامان آذر ...

عاشق توپ و اون توپی که کوچولو باشه بیشتر دوست داره و جدیدا یه توپ نارنجی که همکار من براش فرستاده خیلی دوست داره و از خودش جدا نمی کنه ...